ایام آخر زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله بود و ایشان در بستر بیماری خوابیده بود، به یاد آورد که
[423]
مدّتی پیش از این، مختصر پولی به عایشه سپرده بود تا نگهدارد. در حالی که سخت بیمار بود و مرتب بیهوش می شد، از عایشه تقاضا کرد تا آن پول را که شش یا هفت دینار بود، به محتاجان بدهد. پس از آن باز بیهوش شد.
وقتی که به هوش آمد، خطاب به عایشه فرمود؛ «آیا آن پول را به نیازمندان رساندی؟»
عایشه گفت؛ آن را هنوز به کسی نداده ام.
حضرت اصرار نمود و پول را آورد و برای علی علیه السلام فرستاد تا به نیازمندان برساند. وقتی که آن پول برای علی علیه السلام فرستاده شد و پیامبر هم اطمینان حاصل نمود، آنگاه فرمود؛
«اکنون آسوده شدم، چون شایسته نبود پیش پروردگار خویش بروم در حالی که این اندازه مال نزد من باشد».(1)
درود خدا و همه انبیاء * به روح و روان رسول خدا
به حق رسول و به آل رسول * کن این هدیه زین عبد فانی قبول
نمودم کنون شعر خود را تمام * به پیغمبر و آل بادا سلام
قبول اَر نماید خدای جهان * تمام است تاریخ پیغمبران